باید به متن بیاییم
|
||||||
|
· تحول را مدیریت کنید 2 باید به متن بیاییم
گفتوگو با حجتالإسلام و المسلمین هادوی تهرانی
مصطفی غفاری چکیده گفتوگو را اینجا ببینید - آیا این تعریف را از حوزه به عنوان مبنای بحث میپذیرید که حوزه بازوی آموزشی نهاد روحانیت است و میخواهد عالمانی آشنا به مباحث دینی و با قابلیت استنباط از متون دینی را پرورش دهد و آماده کند تا نقشهای گوناگون فرهنگی و اجتماعی و سیاسی را بر عهده بگیرند؟ لازم است مقدمهای عرض کنم دربارهی تفاوت حوزه و دانشگاه به معنی امروزیشان. خاستگاه دانشگاه اندیشه و نظام سکولار است که برای پرورش متخصص میکوشد. دستاورد آموزش و پرورش این متخصصان، تولید و انباشت ثروت و سرمایه است. به همین دلیل دانشگاه -که در غرب رشد کرده و از آنجا به کشورهای دیگر و از جمله کشور ما آمده- بخشی از نظام سرمایهداری است. البته هدف میانی آموزش دانشگاهی تخصص و کسب مهارت است، اما هدف نهایی آن تولید و انباشت ثروت است؛ حتی در رشتههای علوم انسانی و حتی در فلسفه. در مجموعهی کلان آموزش دانشگاهی به عنوان یکی از خاستگاههای نظام سرمایهداری است. البته ارتباط آن با هدف نهایی ممکن است ضعیف یا قوی باشد. در مقابل این جریان، حوزههای علمیهی اسلامی، میراث پیامبر اکرم(ص) هستند و این برمیگردد به این خصوصیت اسلام که دین خاتم است و میخواهد تا قیام قیامت راهنمای انسان باشد، پس باید ویژگیهایی را داشته باشد یا در پیرامون خود پدید آورد. یکی از این ویژگیها ایجاد یک جنبش علمی است. شهید مطهری در مباحث خاتمیت خودشان به این نکته اشاره میکنند که اگر ما به تاریخ ادیان نگاه کنیم، با دینی که مشابه اسلام باشد از این نظر، برخورد نمیکنیم. در سرزمینی که هیچ نشانهای از علم در آن دیده نمیشد، جنبشی علمی با محوریت قرآن شکل گرفت و در دورهی بعدی به شکوفایی بیشتری رسید و منبع تولید علم شد در سراسر جهان. همانطور که شهید مطهری اشاره میکنند، قرآن سرچشمهی این جنبش علمی است و اولین عالمان دینی کاتبان و حافظان و قاریان قرآن بودند، بعد علوم منشعب از قرآن شکل میگیرند؛ مانند تفسیر و علوم مرتبط با آن مانند ادبیات و علومی که مصدر آنها قرآن است، مانند فقه و کلام. بعدها با حضور فلسفهی یونانی و در مقام پاسخ به آن، فلسفههایی به وجود آمدند که محوریت همهی آنها با قرآن است. اولین معلم حوزهی علوم اسلامی خود پیامبر اکرم(ص) بودند. این سنت در دوران ائمه هم متناسب با هر دورهی زمانی تداوم یافت تا زمان امام باقر و سپس امام صادق علیهماالسلام که زمینه و شرایط بهتری پدید آمد و این حوزهها رشد و گسترش یافتند. در منحنی عصر حضور معصومان، در دوران امام صادق(ع) بیشترین و بالاترین کمیّت تولید و متعلمان دینی را شاهد هستیم که گرد وجود ایشان حلقه میزنند و در تفسیر و فقه و کلام و حتی علوم طبیعی از آن وجود مبارک بهره میگیرند.
ریشه و منشأ حوزههای علمی، در سنت اسلامی و در صدر اسلام و زندگانی پیامبر است. حوزههای شیعی البته به دلیل بهرهگیری از وجود مبارک ائمه رشد و شکوفایی ویژهای داشتند و علیرغم فشارهای حکومتهای جور، در رشتههای مختلف علمی خودشان را نشان دادند. بنابراین آنچه که اکنون به عنوان حوزههای علمیه داریم، یک میراث اسلامی است که ریشه در خاتمیت اسلام دارد و هویت و سنخ آن با دانشگاه متفاوت است. تفسیر کردن حوزه آنطور که شما گفتید، فروکاستن آن به سطح دانشکدهی الهیات دانشگاه تهران است. اگر امروز احساس میکنیم که حوزهی علمیه بازوی آموزشی دین است، این را باید نقص آن دانست نه جایگاه مطلوبش. درست است که در این حوزهها علم محوریت دارد، چون در اسلام اینگونه است، اما جایگاهی که اسلام برای عالم دینی ترسیم کرده فرق میکند با روحانی مسیحی. روحانی در فرهنگ مسیحی کسی است که مردم به واسطهی او با خدا ارتباط مییابند. روحانی مسیحی واسطهای است بین انسان با آقا و مولا یعنی خدا. در فرهنگ اسلامی ما چنین معنایی نداریم؛ حتی اهل بیت هم واسطه به این معنی نیستند که جز از طریق آنها رابطهای بین انسان و خدا نتواند برقرار شود. البته ما به یک معنی آنها را واسطهی فیض الهی و صاحب کرامت میدانیم، اما هر انسانی در فرهنگ اسلامی میتواند بیواسطهی هیچ کس و هیچ چیز با خدا ارتباط داشته باشد. جایگاه علمای اسلامی جایگاهی علمی است مانند پیامبر و اهل بیت(ع). البته بین علم پیامبر و علم اهل بیت و علم علمای اسلامی تفاوت است، اما شأن علمی برای همهشان ثابت است. علم پیامبر وحیانی است، علم ائمه علم قبل از لفظ و به حقایق امور است، اما علم ما علم بعد از لفظ و به واسطهی بهرهگیری از قرآن و حدیث و حکمت است. به هر حال بحث از علم الهی است و لازمهی آن تقارن و همراهی علم و ایمان و عمل است. همانطور که در وجود اهل بیت علیهمالسلام این را میبینیم. اضلاع این مثلث دائماً بر هم تأثیر دارند و هیچ کدام از اضلاع آن نمیتواند بدون دیگری اثر لازم را داشته باشد. حوزه هم مکانی است که در آن عالم مؤمن عامل رشد میکند که با عالم دانشگاهی متفاوت است. او علاوه بر دادهها، ایمان دارد به آنچه میداند و در رفتارش هم به آن پایبند است. در غیر این صورت، عالم دینی که فقط عالم باشد، میتواند در دانشگاه هم پرورش یابد. شاید با روشها و ابزارهای نوین آموزشی در برخی دانشکدههای سراسر دنیا، کسی به ظاهر عالمتر از آنچه ما در نظر داریم، تربیت شود، اما ایمان و عملش چه؟ به همین دلیل ما در غرب متخصصان و صاحبنظران و نویسندگانی داریم که در مباحث علمی اسلامی کار میکنند و حتی اصلاً دین ندارند یا مسیحی و یهودی هستند. اگر حوزه بتواند چنین افرادی را پرورش دهد که در عین صاحبنظری در علوم اسلامی، همچنان بیدین یا مسیحی و یهودی باشند، آیا میتوان اسم آن را حوزه گذاشت؟ یا نام این عالمان را مجتهد دینی نهاد؟ این تصور ما را از شأن و جایگاه واقعی حوزه دور میکند. اگر بر این اساس برنامهریزی کنیم و موفق هم باشیم، هویت آن را دستخوش دگرگونی کردهایم و حوزه میشود چیزی در حد و اندازهی دانشگاه به معنی امروزی. البته دانشگاهها چه در سنت اسلامی و چه در سنت غربی ریشه و ساختار و سبقهی دینی داشتهاند و در سیر تطورات تاریخی خودشان به وضعیت کنونی رسیدهاند. حتی معماری داشنگاه آکسفورد برگرفته از حوزههای علمی اسلامی است. - وقتی میگوییم حوزه شاخهی آموزشی نهاد روحانیت است، به نظر میرسد که در ذهنمان این مثلث را در نظر گرفتهایم؛ چون آموزش در نهاد روحانیت اسلامی نمیتواند جز این معنی داشته باشد. به هر حال ما بیش از هزار سال حوزههای علمی اسلامی به این معنی و با این ملاحظاتی داشتهایم که اشاره کردید. حالا این حوزه به چه وضعیت و موقعیتی رسیده که بحث از تحول در آن را ضروری کرده است؟ آن سنت صدها سال ادامه یافته و با عنصر اجتهاد خود را بهروز کرده، اما امروز چه شده که دیگر جوابگوی نیازهای علمی و اجتماعی ما نیست؟ البته من معتقد نیستم که نهاد روحانیت فراتر از حوزههای علمیه اصلاً معنی داشته باشد. حوزهی علمیه کانون نهاد روحانیت و تولیدکنندهی عالمان دینی است که مسئولیتهای گوناگون روحانیت را در جامعه بر عهده میگیرد. این حوزه هم در عصر حضور ائمه و هم در عصر غیبت به تناسب شرایطی که وجود داشته، دائماً تغییر و تحول پیدا کرده است. اصل تحول چیز جدیدی نیست که ما تازه کشفش کرده باشیم. این تحولات هم ریشه در آموزههای اسلام دارد که از عالمان دینی خواسته است که عالم به زمان خودشان باشند و هم به سنتها و دانش پیشینیان اکتفا نکنند. بازبودن باب اجتهاد در تشیع که البته امروزه بیشتر به صورت یک مفهوم درآمده است تا یک مصداق واقعی، به معنی آمادگی حوزه است برای پاسخگویی به نیازهای جامعه و زمانهی خودش و روزآمد شدنش. پس این یک بحث جدید نیست و ما در دورههای مختلف تاریخی شاهد تحولاتی در حوزهها هستیم؛ مانند تحولاتی که با رشد و شکوفایی حوزههایی مثل حلّه و نجف و قم روی داد و میتوان جزئیات آن را بررسی کرد. آنچه باعث حساسیت طرح مسئلهی تحول در حوزه در زمان ما میشود، این است که ما از نظر تاریخی دورهی سختی را پشت سر گذاشتهایم. حوزههای علمیه در دورههای مختلف تاریخی به تناسب ارتباطشان با حاکمیتها و به دلیل حمایتها یا موانع و فشارهایی که وجود داشت، شکوفایی و رکود یا افول داشتهاند. شیخ طوسی به دلیل فشارها به نجف هجرت کرد و با این کار تحولی عظیم در حوزهی نجف پدید آمد. حمایتهای صفویه باعث مهاجرت علمای جبلعامل به ایران و رشد و شکوفایی حوزههای ایران شد. در دوران معاصر هم شیخ عبدالکریم حائری همین حرکت را داشتند که باعث رشد و شکوفایی حوزهی قم شد. از دورهی رضاخان به بعد، حوزهها به شدت تحت فشار بودند و نتوانستند نقش فراگیر خودشان را ایفا کنند و به آنچه که باید، دست یابند. امروزه و پس از انقلاب اسلامی، ما این برهه را پشت سر گذاشتهایم. تحولاتی که در همین سی سال در حوزهها رخ داده، شاید بیش از تحولات سیصد سال پیش از آن باشد. حوزهی امروز را با حوزهی اوایل انقلاب مقایسه کنید تا گسترش خارقالعادهی آن را در بسیاری از ابعاد ببینید. این شکوفایی که به برکت فضای مناسب پس از انقلاب پیدا شده، قابل مقایسه با نهادهای علمی دیگر نیست. دانشگاه ما نسبت به دانشگاه پیش از انقلاب چقدر رشد داشته است؟ البته این به معنی رسیدن ما به مطلوب نیست و خیلی با آن فاصله داریم، اما هنوز هم در برخی ابعاد فاصلهی ما با حوزههای علمیهی گذشته و با حوزههای کنونی مانند نجف زیاد است که در زمان صدام بسیار صدمه دید. شاید حوزهی نجف در حالت عادی نیاز به صد سال کار و سازندگی و تلاش دارد تا به وضعیت و موقعیت کنونی حوزهی قم برسد؛ البته ما امیدواریم که این راه با همیت و هوشیاری ویژهی دغدغهمندان و مسؤولان امر در مدت بسیار کمتری طی شود. - فاصلهی ما با وضعیت مطلوب چه؟ اصلاً مطلوب ما چیست؟ حوزه در وضعیت مطلوب باید پاسخگوی همهی نیازها و انتظارات جهان امروز باشد. برای این منظور حوزهی علمیه باید با تمام آنچه در فرهنگ و اقتصاد و سیاست جهان امروز رخ میدهد، آشنا باشد و برای تمام پرسشهای برخاسته از این ساحتها پاسخی درخور داشته باشد. البته پاسخهایی از پیش آماده هست، اما پاسخ درخور و همهجانبه نیاز به تلاش جدی دارد. در حوزهی اقتصاد امروزه ما با پرسشهای بنیادینی مواجه هستیم؛ مانند این که مکتب و نظام اقتصادی اسلام چیست؟ ساز و کارهای آن کدام است؟ آیا اصلاً چنین چیزی در اسلام هست؟ روششناسی اقتصاد اسلامی چیست؟ از سوی دیگر، پرسشهای خردتر اما مهمی نیز پیش روی ماست؛ مانند کیفیت تعاملات در سیستمهای بانکی و معاملاتی که با سهام و ارز. در حوزهی فضای مجازی ما با مباحث جدی روبهرو هستیم. مثلاً الآن مسألهی بازیهای رایانهای و طبقهبندی مخاطبان آنها در کشور ما جدی است. برای این کار باید با موضوع رایانه و بازیهای مجازی آشنا باشیم. همچنین باید مبانی و اصول و روشهای تربیتی اسلام را بدانیم و در ابواب فقه متبحر باشیم. اینها ضرورت تحولات جدی برای پویاتر شدن حوزه در پاسخگویی به نیازها را ایجاب میکند. نکتهای که باید اینجا به آن توجه داشته باشیم، این است که گاهی اشتیاق ما به زدودن کاستیهای حوزه و کارآمدتر کردن آن باعث میشود که برخی تواناییها و ظرفیتهای حوزه را نادیده بگیریم و این گاهی موجب آسیب تواناییها و قابلیتها است. در نتیجه، نه تنها گاهی حوزه را تقویت نمیکنیم، بلکه ممکن است تضعیفش کنیم. - میشود نمونهای بیان کنید؟ ما گاهی سنتهای موجود در حوزه را با نهادهای آموزشی دیگر نابهجا و سطحی مقایسه میکنیم و آنها را با روشهای نویی جایگزین میکنیم که به حوزه صدمه میزند. در سالهای اخیر ما آموزشهای مقدماتی دروس را به سنتها و روشهای آکادمیک نزدیک کردهایم. مثلاً در سنت حوزههای علمیه، طلبه دروس متعددی را در یک واحد زمانی نمیخواند، بلکه پس از این که دو سه درس را به طور کامل فرامیگرفت، درسهای بعدی را آغاز میکرد که باز هم محدود بودند و این باعث میشد که کیفیت آموزش و یادگیری بالا باشد. در سیستمهای آموزشی امروز -که البته نسبت به سنتهای آموزشی کنونی کشورهای پیشرفته و حتی نسبت به گذشتهی خودمان بسیار نازل است- کمیت و تنوع بسیار اهمیت مییابد. در حالی که در روشهای نوین آموزشی غرب بازگشت به سنتهای آموزشی کیفیتمحور ما دیده میشود و حتی اصطلاح دروس اصلی و دروس جنبی هم کاربرد پیدا کرده. در این سیستمها حتی آموزگار آزاد است که کتاب را تا پایان تدریس کند یا نه؛ شبیه آنچه در برخی دروس حوزوی میبینید که گاهی استاد بخشی از یک کتاب را تدریس میکند و مهم کیفیت است. ما با جایگزینی سنت حوزوی -که امروزه یک سنت پیشرفته آموزشی به شمار میرود- با روشهای به اصطلاح نوین آموزشی دبیرستانی و دانشگاهی خودمان، باعث شدهایم که حوزه از این جهت صدمه ببیند. تجربهی سالهای اخیر در برخی مدارس برای بازگشت به سنت کهن آموزشی -کاهش موضوعات و مواد درسی و ارائهی آنها به صورت ترتّبی- بسیار موفقیتآمیز بوده است. - همینجا یک پرسش انتقادی مطرح میشود. این که اگر در قدیم آن قدر فرصت بود که ما این دروس را که البته به موضوعات محدودی هم مربوط میشد (ادبیات و منطق و بعد فقه و اصول در مدارج مختلف) به این صورت بخوانیم، امروزه نیازهای جامعه و شتاب تحولات علمی و اجتماعی و لزوم آشنایی با موضوعات گوناگون این فرصت را از ما میگیرد. اگر بخواهیم با همان روش سنتی پیش برویم باز هم به همین نقطه میرسیم که طلبهی ما علاوه بر ناآشنایی با قرآن و نهجالبلاغه و کلام و علوم عقلی، از بسیاری دانشها و مهارتهای نوین و لازم برای امروز هم بیبهره یا کمبهره است. تجربه به ما میگوید که افزایش موضوعات آموزشی، کمکی به ارتقای آمادگی طلبه برای برآوردن نیازها نمیکند، بلکه با هدردادن استعداد و توان او از آمادگی او نیز میکاهد. هر کسی استعداد مشخصی در یک یا چند رشتهی معدود دارد، اما اگر توان او در دهها رشتهی آموزشی کاهش یابد، استعدادهایش هم چنان که باید، شکوفا نمیشود. همچنین تجربه نشان داده کسانی که با عمق تحصیل میکنند، زودتر به نتیجه میرسند. نتیجهی مورد نظر در تحصیلات حوزوی، توانایی رجوع به منابع اصلی و بهدست آوردن پاسخی درخور برای پرسشهاست و این مستلزم ارتقای کیفیت آموزش است و نه لزوماً گسترش کمّی. البته اکنون اشکال بزرگ کار حوزه که باید جامع باشد و در همهی علوم اسلامی مانند فقه و کلام و تفسیر صاحبنظر تولید کند، در فرآیندی تاریخی از این رسالتهایش کاسته شده و به فقه و اصول محدود شده است. ما نیاز داریم به توسعهی این ساحت. برای نمونه بحثی را رهبر انقلاب در سال 1374 در جمع حوزویان مطرح کردند و آن ایجاد حوزهی تخصصی کلام بود. ایشان آن زمان سخنی از حوزهی تفسیر نگفتند و این برای برخی سؤال شده بود. من به این پرسش پاسخی دادم و همان روزها در قم به خود ایشان هم عرض کردم. ایشان هم گفتند این نکتهی شما در ذهن من نبود، اما نکتهی درستی است. پاسخ من این بود که تفسیر، یک دانش عالی است و ما از آن برای فقه یا کلام استفاده میکنیم. کسی که مجتهد در فقه است، دستکم باید در حد فقه مفسر هم باشد؛ مجتهد کلام هم همینطور. بنابراین اگر ما فقط دو حوزهی کلامی و فقهی را هم داشته باشیم، بخش زیادی از دانشهای اسلامی را پوشش دادهایم. البته برخی رشتهها و زمینهها مثل تاریخ باز هم از این حلقه خارج میمانند. درست است که یک فقیه یا متکلم ممکن است تاریخ هم بداند، اما این فرق میکند با مجتهد تاریخ. خدا رحمت کند آقای بهلول را؛ میگفت من در فقه مقلدم، اما در تاریخ مجتهد هستم.
الآن شکوفاترین حوزهی ما فقه است. به همین دلیل میگوییم طلبه در هر رشتهای که وارد شود، بینیاز از فقه و اصول نیست؛ نه فقط به خاطر محتوای این رشته، بلکه به لحاظ نیاز به شناخت روش آموزش که در فقه و اصول تبلور پیدا کرده است. چون در حوزههای علمیه روش در قالب محتوا ارائه میشود و نه جدا از آن. در درس خارج فقه و اصول، دو چیز را درس میدهند؛ یکی مسئله و موضوعی که مورد بحث و کنکاش قرار میگیرد و یکی هم شیوهی حل مسئله و یافتن پاسخ. نکتهی دوم اصل است و نکتهی اول ابزار. برای طلبهی درس خارج مهمتر از نتیجه و پاسخ، یادگیری روش است. در همین فقه، ما با کاستیهایی مواجهایم، چون فقه را از فقه واقعی و واسع تنزل دادهایم به مرتبهای از آن که مربوط به احکام شرعی است. در بحث «نظریهی اندیشهی مدوّن» من این را توضیح دادهام که مثلاً آنچه در مکاسب شیخ انصاری به عنوان یکی از آثار برجستهی فقهی اقتصادی اسلام میبینیم، تنها حقوق و احکام اقتصادی است و نه مکتب و نظام اقتصادی اسلام. - این مباحث در حوزهی کلام قرار نمیگیرد؟ نه؛ فقهی است. فلسفهی اقتصاد اسلامی البته از جنس کلام است، اما مکتب و نظام اقتصادی اسلام بخشی از فقه است و با روش فقهی به دست میآید؛ اما مهجور مانده. ما دایرهی فقه را کوچک کردهایم و به حقوق تنزل دادهایم. درنتیجه این مسائل از آن بیرون افتادهاند. از سطح حقوق هم پایینتر آمدهایم و در حد معاملات پیشین بحث میکنیم و نه معاملات جدید. ما از فقه اکبر، فقه اصغر ساختهایم و از فقه اصغر هم تنها به بخش کوچکی میپردازیم. هنوز در شیوههای معاملات اقتصادی قرنها پیش ماندهایم. بحث معاملات آتی که در بحث مشتقات بازارهای پولی و مالی مطرح میشود، کجای مطالعات و درسهای ما قرار میگیرد؟ در کجای مکاسب اینها مطرح شده؟ اصلاً موضوعش مطرح نبوده، اما امروز هست. پس ما نیاز داریم موضوع را خوب بشناسیم و برخی دانشها را باید تا اندازهای فرا بگیریم. از طرف دیگر، در برخی از موضوعات حتی به تعداد انگشتان دست هم کارشناس درجهی یک نداریم که از نظر علمی بشود روی حرفشان حساب کرد. در جلسات تخصصی میبینیم که اطلاعاتشان کامل نیست و در برابر پرسشهای اساسی میمانند. بسیاری از منابع این دانشها و موضوعات، به زبانهایی غیر از فارسی است و این فراگیری زبانهای خارجی را در حوزه اقتضا میکند. البته برای این منظور کارهای خوبی شروع شده و عربی جدید و انگلیسی آموزش داده میشود که به نظرم بسیار کار شایستهای است. - این مقدمهی موضوعشناسی است؟ در مواردی بله. آن وقت میشود در درس خارج فقه به طلبهها گفت بروید چندتا منبع انگلیسی یا عربی جدید را هم دربارهی این موضوع ببینید. من این را تجربه کردهام و متأسفانه در بسیاری از تلاشها و برنامهها و ایدههایم هم شکست خوردهام. در یک دورهای تلاش میکردم که مباحث خارج فقه را به مباحث حقوقی نزدیک کنم. برای این کار ناچار بودم که از منابع عربی جدید و انگلیسی و فرانسه استفاده کنم تا کار را سامان بدهم. اما طلبهها حتی در فهم متون عربی جدید مشکل داشتند که ادبیاتش با متون قدیمی و سنتی حوزه متفاوت است. طلبه باید برخی زمینههای دانشی و مهارتی را داشته باشد تا بتواند استفاده کند. مثلاً استاد، هر چه هم متخصص باشد، نمیتواند به کسی که ریاضیات پیشرفته ندارد، توپولوژی درس بدهد. یا به بچهای که معادلات سادهی جبری را نمیفهمد، انتگرال درس بدهد. اصلاً او مفاهیم را نخواهد گرفت. گاهی برخی تحولات و کارها انجام نمیشود، چون کسی نیست که قابلیت پذیرش آن را داشته باشد و این را بگیرد و رشد و پرورش دهد. ما از علم و ایمان و عمل به علم بسنده کردهایم. از مجموعهی علوم هم به فقه و اصول محدود شدهایم و از فقه و اصول هم تنها فراگیری بخش احکام و حقوق آنهم همان بخشهای سنتی و قدیمی رضایت دادهایم. اگر کتاب نهایهی شیخ طوسی را که از اولین کتابهای فتوایی شیعه است، با تحریرالوسیلهی حضرت امام مقایسه کنید- خداوند هر دو را رحمت کند که ما خیلی چیزها را مدیون این بزرگواران هستیم- میبینید در طول هزار سال و با وجود این همه عالم برجسته، تحولاتی که هست در محدودهی خاصی است. مثلاً اگر در نهایه هزار مسألهی اقتصادی هست، در تحریر شده دوهزارتا که بیشتر آن بازشدن مسائل قبلی است و نه طرح مسائل جدید و تحریرالوسیله چندان فربهتر نشده است. به همین دلایل، ما هم در اقتصاد و هم در علم و نرمافزار و هم در حوزهی هنر با پرسشهایی جدی مواجهیم که در پاسخ به آنها مشکل داریم. بخش زیادی از این مشکلات، به موضوعشناسی برمیگردد. اگر بخواهیم دربارهی هنرهای نمایشی نظر بدهیم، نمیتوانیم بدون دانش کافی دربارهی چیستی این هنرها و تنها با تکیه بر دانستههای علمای پیشین نظری ارائه کنیم. علاوه بر همهی اینها، عملاً شاهد نوعی گرایش قوی به انسداد باب اجتهاد هستیم؛ اگرچه در زبان به بازبودن باب اجتهاد اذعان میکنیم. امروزه این اشکال را برخی علمای اهل سنت به ما مطرح میکنند. دکتر عبدالوهاب اوبسلیمان از اعضای فقهای کبار سعودی که خودش مالکی و منتقد سلفیه است و کتابهای ارزشمندی در زمینههای اقتصادی و مالی دارد، در خانهاش در مکه از من میپرسید که واقعاً شما قائل به بازبودن راه اجتهاد هستید؟! البته من سعی میکردم پاسخش را بدهم، اما باید بپذیریم که هیمنهی آرای فقهای گذشته اجازهی گشایشهای علمی و اجتهادی را نمیدهد. ما در بسیاری از موضوعات و مسائل اجماع نداریم، بلکه به شهرت و پایینتر از آن یعنی فتوای چند فقیه مشهور بسنده میکنیم و بعد احتیاط واجب میکنیم و بعد نه فتوای مشهور فقهی را، بلکه فتوای فقهای مشهور را به احتیاط واجب ترویج میکنیم. بخش زیادی از احتیاطهای واجب به همین چیزها برمیگردد. البته گاهی این برخورد، عکسالعملی بوده که حوزهها به برخی افراطها در طرح سخنان بیپایه و بیضابطه به نام اجتهاد نشان دادهاند که اگر قرار بود باب این کارها باز بشود، اصل دین در معرض خطر قرار میگرفت. عکسالعمل افراط هم تفریط است و در نتیجه باب اجتهاد بسته شده و در مسائل مختلف با نوعی خسّت اجازه داده میشود که کسی اجتهاد کند. این احتیاط از یک نظر مثبت بوده که حریم دین را حفظ کرده، اما از یک دیدگاه هم منفی بوده چون فضای رشد و پویایی را از حوزه گرفته است. البته با وجود این محدودیتها دانش در متن حوزه در حال پیشرفت است، اما این شکوفایی تا هنجار علمی شدن باید یک دوران طولانی را سپری کند، چون فضای عمومی هنوز پذیرش اندیشههای نو و البته اصیل را ندارد. ما در عین نوآوری باید بر اصالتها تأکید کنیم و در همان مسیر و با همان معیارهای پذیرفته شدهای حرکت کنیم که در طول قرنها از منشأ وحیانی آغاز شده و توسط علما بالنده و شکوفا شده است. باید به تعبیر بسیار رسای حضرت امام در این باره، اجتهاد جواهری داشته باشیم. رهبر انقلاب نیز در جلسات خصوصی این تعبیر را بهکار میبردند که فقه جواهری همان فقه پویاست؛ پویایی در متن آن است و همراه با حفظ اصالتها.
- در این شرایط، بهترین و مؤثرترین گامها چه خواهد بود؟ اگر بتوانیم از یک طرف این فضا را باز کنیم، فقه را از محدودهی احکام سنتی به مسائل جدید و سپس به ساحتهای جدید نظام و مکتب و بعد حوزههای جدید کلام و جز آن بکشانیم و از طرف دیگر برای اندیشههای نو زمینهی طبیعی رشد و پذیرش و البته پالایش و اصلاح را فراهم کنیم، قطعاً در یک فرآیند ده تا بیست ساله شاهد اثرات مثبت این حرکت خواهیم بود. رشد علمی و فرهنگی یک امر مکانیکی نیست و با دستورالعمل و تشریفات تحقق پیدا نمیکند. کارهای شکلی نمیتواند به تنهایی موفق باشند. این حرکتها باید به زمینه و بستر مناسب خودشان در حوزه بیایند و در یک فرآیند طبیعی ایفای نقش کنند. بعد از سخنان رهبری برخی حرکتها شکل گرفته، اما غالباً نتیجهی مطلوبی نداده است؛ چون تصور حوزه این بوده که این قالبهای برخاسته از متن حوزه نبوده و تحمیلی است و به عنوان یک عنصر بیرونی در مقابل آن مقاومت میشود. حالا اگر این درونیسازی انجام گیرد، در حوزه پذیرفته میشود و رشد طبیعی مییابد. - شما گفتید حوزه همیشه در حال تحول بوده و این خودش یک سنت در حوزه است. از طرف دیگر به چند سطح و لایه از مشکلات و مقاومتها در برابر تحول اشاره کردید که در همین زمانهای که ما نیاز فوری به تحول داریم، گریبانگیر حوزه شده است. آیا اینها با هم قابل جمع هستند؟ حوزه در دورههای مختلف فراز و نشیبهای گوناگونی را تجربه کرده است و همیشه این طور نبوده که فقط در بُعد فقهی رشد کرده باشد. در برخی دورهها به اوج شکوفایی کلامی رسیده، در تفسیر و فلسفه و تاریخ هم همین طور. اما در دهههای پیش از انقلاب دچار آن کاستیها شد و به قول امام، کمتر کسی قضا و شهادات درس میداد. حوزه در سنت تحولی خودش دچار رکود شد، اما پس از انقلاب این راه دوباره باز شد و گامهای مثبتی هم در این زمینه برداشتند. البته در این دوره هم با مشکلات و موانعی روبهرو هستیم که در چنین مسیر سخت و بلندی طبیعی است و باید برای غلبه بر این مشکلات عزم و برنامه داشت. - برای مهندسی این مسیر یعنی حرکت از حوزهی موجود به حوزهی مطلوب چه باید کرد؟ برخی از نکات این مهندسی را در لابهلای بحثهامان گفتم. به نظرم یکی دیگر از مهمترین نکات آن است که نیروهای حاشیهی حوزه، کمکم باید به متن برگردند تا نیروی جریان تحول در متن حوزه به جریان بیفتد. سالها پیش در ابتدای کار مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، آیتالله مصباح یزدی اصرار داشتند که بگویند این چیزی در کنار حوزه است و نه در متن حوزه؛ چون بیم این بود که با این حرکت برخورد و مقابله شود، اما امروزه باید جریان بالعکس باشد. باید تحولخواهان به متن حوزه بیایند و این جریان فراگیر شود و به بستر طبیعی خودش برگردد تا شاهد موفقیتها باشیم.
|
|||||









