تازه در نقطه شروع هستیم
|
||||||
|
· تحول را مدیریت کنید 1
تازه در نقطه شروع هستیم
گفتوگو با حجتالإسلام مجتبی الهی خراسانی
مصطفی غفاری
قرارمان عصر یک روز تابستانی مشهد است در ساختمان نوساز دفتر تبلیغات که حالا نماد روشنفکری حوزه و مبدأ حرکتهای نوین علمی دینی به شمار میرود. معاون آموزشی دفتر تبلیغات اسلامی خراسان از کسانیست که در حوزهی علمیه به سررشتهداری حرکتهای تحولآفرین شناخته میشوند. ایجاد گروههای آموزشی و حلقههای علمی، پژوهشی و تبلیغی که از فقه و مبانی اجتهاد گرفته تا ادب و هنر و زبان انگلیسی و وبلاگنویسی را شامل میشود از جمله فعالیتهای او در دفتر تبلیغات است اما تخصص او را باید برنامهریزی آموزشی دانست. بسیاری از طلاب جوان، خود را مدیون برنامههای روشمندش میدانند که کمتر از آموزش رسمی در حوزه زمان میبرد اما از نظر علمی چیزی کمتر از آن ندارد. حجتالإسلام مجتبی الهی خراسانی همچنین از اولین مدرسان کتابهای جدید مانند حلقات الاصول شهید صدر در حوزه است. پرسشهای ما برای یکجلسه تنظیم شده بود اما او در برابر این پرسشها آنقدر حرف نگفته داشت که گفتوگویمان به جلسهی دوم و شب میلاد علی(ع) کشیده شد. آنچه میخوانید، فشردهای از این گفتگوی سه ساعته است.
· چکیده گفتوگو را اینجا ببینید - حوزه جایی برای کسب دانش دینی است و علاقمندان واردش میشوند تا کسب معلومات کنند و پس از آن تلاش میکنند که این معلومات را تبلیغ و ترویج نمایند. چند صد سال است که حوزه این بوده، اما حالا رسیده به مقطعی که عدهای بحث تحول حوزه را مطرح میکنند. اولین سؤال یا ابهام این است که حوزه با چه مشکلات یا نارساییها و آسیبهایی مواجه است که بحث از تحول را در آن ضروری کرده؟ آیا عوامل درونی اقتضای تحول هستند یا عوامل بیرونی هم میتوانند باعث آن باشند؟ مفهوم «تحول»، اشاره به جوهرهی خاصی دارد که حفظ و بهبود آن جوهره، مرکز نگاه تحولخواهان است. بنابراین پیشفرض، تحول در حوزه- چه برسد به این که بگوییم تحول حوزه- یعنی این که حوزهای با جوهرهای ثابت وجود دارد و ما میخواهیم این جوهرهی نسبتاً ثابت را با «مدیریت تحول» به سمتی ببریم که یا اعراضش اصلاح شود یا یک حرکت جوهری در آن اتفاق بیفتد و بشود بهتر و مؤثرتر از آنچه که قبلاً بوده. اگر بحث صدرایی را هم بپذیریم، تحول جوهری است که به تحول أعراض منتهی میشود. یکی از مهمترین مواردی که در بحث در تحول حوزه مغفول واقع شده، تفاهم و توافق بر سر تعریف حوزه و جایگاه و مأموریتهای آن است. سال هفتاد و شش که سند راهبردی آموزشی دفتر تبلیغات خراسان را مینوشتم، مجبور شدم که در آن فرایند ششماهه، یکبار دیگر روحانیت و حوزه را تعریف کنم. شبیه این کار در یک مرتبهای از حوزه، سال هفتاد و نه یا هشتاد و در دفتر قم هم آغاز شد که سال هشتاد و دو توسط آقا ابلاغ گردید. این نشان میدهد که تا وقتی در مسیر برنامهریزی مبتنی بر آینده تحول نیافتیم، متوجه عدم استقرار مفهومی در مبادی و پیشفرضها نمیشویم. این بحثها وقتی به نتیجه میرسد که یک مجموعه از افراد به دنبال یک برنامهی معطوف به آینده باشند و به خاطر آن مجبور شوند وضعیت حالشان را تعریف و بازخوانی کنند.
نمیشود گفت که تحت فشار هستند، این اقتضای طبیعی برنامهریزی است. برنامهریزی یعنی مدیریت منابع برای نیل به اهداف. بنابراین، ما مجبوریم که دو تصویر را از وضع موجود ترسیم کنیم. یکی این که منابعمان چیست و دوم این که الان در چه وضعیتی هستیم و چرا هنوز به اهدافی که باید میرسیدیم، نرسیدهایم. چقدر با آن اهداف فاصله داریم؟ طبیعت و اقتضای کار برنامهریزی این است که شما باید خودتان را دوباره تعریف کنید. در گام اول برنامهریزی راهبردی یا باید چشمانداز را تعریف کرد یا مأموریت را. بین کارشناسان مباحث مدیریت راهبردی اختلاف است که چشمانداز مقدم است یا مأموریت. شاید بشود گفت که سازمانهای سودمدار که اصل را بر کسب ارزش افزوده گذاشتهاند، باید چشمانداز را مقدم بشمارند؛ چون هیچ اصل پیشینی جز بهدست آوردن سود وجود ندارد و سود مقدم است بر همه چیز. اقتضائات این راهبرد در گامهای بعدی مشخص میشود. شما یک وقت ممکن است کارخانجات «دوو» را داشته باشید و فقط خودرو تولید کنید، اما یک وقت هم ممکن است اصلاً ماشینسازی را تعطیل کنید و بروید سراغ کالاهای دیگر. در سازمانهایی که هویت و اصول و چارچوبهای پیشینی دارند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. این اصول میتواند به صورت میراث تاریخی وضع شده باشند. حوزهی علمیه هم یک جایگاه تاریخی دارد که نمیتوان نادیدهاش گرفت. مثلاً حوزهی علمیه نمیتواند بگوید ما میخواهیم در زمینهی صنعت کار کنیم. حوزه به خاطر هویتش، اصولی دارد که نمیتواند از آنها دست بکشد. در اینجا میشود گفت که مأموریت مقدم است و رسالت نهایی و آرمان نهایی تقدم دارد. این میشود تقدم مأموریت بر چشمانداز. فکر میکنم این مسأله، تکلیف بسیاری از نهادهای فرهنگی، از جمله حوزه را روشن میکند. اما چشمانداز حوزههای علمیه، شروع برنامهریزی نیست، بلکه مأموریت و رسالت است. ما سعی کردیم از دو سو حوزه را تعریف کنیم. از سوی جامعه و از سوی دین؛ یعنی بروندینی و دروندینی. از سوی دین وقتی تعریف بکنیم، این تصویر پیش روی ماست: وقتی نظام امامت میخواهد بسط پیدا کند- چه در دورهی حضور و چه در دورهی غیبت- متکی به دورانی است که به عنوان میراث امامت عمل میکند. ائمه ححج خدا بر مردم هستند و عالمان دینی حجج ائمه بر بندگانند. در این جهت هیچ فرقی بین دورهی حضور و دیگر دورهها نیست. تنها تفاوت این است که لایههای این حجیت و بسط امامت در دورهی غیبت به سمت ریشهها نزدیک میشود. امام در عینیت جامعه حضور ندارد؛ بنابراین کار سنگینتر و دشوارتر میشود. در دورهی حضور هم به چنین آدمهایی در شبکه نیاز داریم. در زمان امام کاظم(ع) شبکهی وکلای ایشان تنها وکالت مالی نداشتند. حضرت امیر(ع) هم در حکومتشان فقط فرماندار نداشتند، نظام امامت در همهی ابعادش مطرح بود؛ ابعاد اجتماعی و سیاسی و علمی و تبلیغی و قضایی. بر این اساس، روحانیت نهادی اجتماعی است که غایتش بسط و استمرار نظام امامت است و در دورهی غیبت مجبور است که راه امامت را در ابعاد وسیعتری دنبال کند. با این تعریف، نظام روحانیت مخصوص دورهی غیبت نیست. بر خلاف تصور موجود، جانشین انبیاء هم نیست، بلکه جانشین امامت است. به همین جهت هم وظایفش سنگینتر از نبوت و رسالت است. وقتی نظام امامت توسعه پیدا میکند، غیر از دریافت و تلقی که وظیفهی نبی است و ابلاغ که وظیفهی رسول است، وظیفهی اجرا و اِعمال را هم بر دوش دارد. با این تعریف، روحانیت باید به هر سه لایهی مأموریتهای امامت توجه نماید. - در این منظر آیا روحانیت به مثابه یک نهاد دیده میشود؟ اگر نهاد را به معنی اعمش بپذیریم و به معنی یک گروه که همبستگی دارد و تا حدودی هم تقسیم نقش به صورت هنجاری و... میتوان روحانیت را یک نهاد دانست، اما نهادی غیرمتمرکز؛ نهاد غیرمتمرکزِ و فراگیر. نهاد روحانیت مجموعهای از مؤسسات و سازمانها و افراد حقیقی و حقوقی است که تنها گوشهای از این مجموعهی فراگیر قرار است یک نهاد منسجم بشود. تمرکز نهاد روحانیت در همهی ابعاد و بخشها نه ممکن است و نه به مصلحت. مخصوصاً که ما هنوز مدلهای مدیریتی یا سازماندهی مبتنی بر دین یا بومی شده هم نداریم. هر مدلی که از دیگران اقتباس کنیم، حریف میتواند تا چهار پنج حرکت شطرنجی ما را پیشبینی کند. بنابراین به نفع ما نیست که هرچه را داریم، روی دایره بریزیم و همهی بازیهامان را تبدیل به یک بازی کنیم و بازی مطابق مدلی باشد که تا ده حرکت بعدی ما هم قابل پیشبینی باشد. طراحان این مدل بازیها از ما استادترند؛ مگر این که ما مدل بومی خودمان را تهیه کنیم. اولاً باید مشخص کنیم که نهاد روحانیت با همهی عرض و طولش چه مأموریتهایی دارد و چه نقشهایی را باید ایفا کند. این مسأله در همهی ابعاد مطرح است؛ در ابعاد گزارهای، در ابعاد نظاموارهها و حتی در موضعگیری. حوزه لازم نیست که در موضعگیری خودش معرفتی را تولید کند، اما باید واکنش مناسبی به پدیدهها یا ادعاها نشان دهد. دوم بحث ابلاغ است. این ابلاغ که ما به تعبیر کلاسیک آموزشی میگوییم، انتقال منظم معلومات است که به تغییر پایدار رفتارها منتهی میشود. این نوعی کار آموزشی و یک جور انتقال پیام است. پس یکی هم نقشهای آموزشی نهاد روحانیت است؛ چه در داخل خودش و چه در بیرون و در بین نوجوانان و جوانان و کودکان و پیران و زنان و مردان. البته گاهی هم انتقال از نوع انگیزشی است که در فضای سنتی نامش را میگذاریم ارشاد و تبلیغ. اینها را از طریق وظایف امامت به دست میآوریم؛ چیزهایی که بر دوش نهاد روحانیت است. در این دیدگاه به نیاز جامعه کاری نداریم، اما اگر استدلالمان را از نیازهای جامعه هم آغاز کنیم، به همین نقطه میرسیم. از چیزهای دیگری که بر دوش ماست، امر قضاست. موقعیتهای گوناگون اجتماعی هم در همهی ابعاد هست؛ به ویژه در ابعاد اندیشهای. امر به معروف و نهی از منکر و اقامهی حدود و اقامهی قسط و مبارزهی با طاغوت هم مطرح است. تا چه مرزی؟ تا تشکیل حکومت. در این انگاره، تشکیل حکومت یک طریق است و موضوعیت ندارد. حکومت طریقی است برای دستیابی به غایت اقامهی قسط و عدل یا اقامهی میزان. این هم از شئون امامت است. از شئون دیگر امامت، رفع موانع رشد انسانهاست و رفع موانع و معضلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعیِ تربیت. - حوزهی علمیهای که میخواهد این شئون را داشته باشد و روحانی یا عالم دینی تربیت کند، چه چیزی را باید بیاموزاند؟ چه کسانی باید وارد این نظام شوند و چگونه و در چه سطحی باید از آن خارج گردند؟ همهی اینها تابعی است از همهی آن کارهایی که بر عهدهی روحانیت است و از همینجاست که ضرورت تحول روشن میشود. تحول در حوزهی علمیه به این معنی است که نهاد روحانیت با مسائل و مأموریتهای جدیدی درگیر شده است. اکنون فرصتهایی فراهم آمده که روحانیت نقشهای فراموش شدهاش را و نقشهایی را که فرصت ایفای آن را نداشته، ایفا کند. اما آیا نهاد آموزشی حوزه هم مبتنی با این نیازهای تازهی نهاد روحانیت میتواند نیروی انسانی لازم را تربیت کند؟ متأسفانه هنوز نه. این مسأله، نتایج ناگوار اما طبیعی و منطقیای را به بار میآورد. اولاً نهادهایی که یک وظیفه و نقش اجتماعی را بر عهده میگیرند، تنها تا وقتی از سوی جامعه تأیید میشوند که بتوانند آن نقش را به درستی ایفا کنند. اگر دائماً در ایفای نقش موفق نباشند، جامعه این نقش را از ایشان پس میگیرد. به این ترتیب میبینیم که گروه روحانیت از گروههای مرجع تربیت پایینتر میآید و جایش را میدهد به روانشناسها. از گروه مرجع مشاورهی فکر و اندیشه میآید پایینتر و جای خودش را میدهد به اساتید دانشگاهها. از گروه مرجع سیاسی میآید پایینتر و جای خودش را میدهد به تکنوکراتها. میتوان گفت که روحانیت در این بیست و پنج سال، از اغلب جایگاههای مرجعگونهاش فاصله گرفته است. در بیست و پنج سال اخیر این فاصله به نحوی شدیدتر شده که البته دلیل خاصی هم دارد. برخی از بخشهای حکومت، چون نیاز اضطراری زمانی داشتهاند، نیروهای روحانیت را از سایر بخشها فراخواندهاند و در یک قسمت متمرکز کردهاند و نتیجه این شده است که در آن قسمتها به شدت افول کارایی و کارآمدی میبینیم. نهاد روحانیت نباید در خلأ نیروهایی که رفتهاند یا از دست دادهایم، نیروهای ضعیفتر را به کار گمارد. چون به تدریج حوزهها از نُرمها و استانداردهای علمی لازم برای تربیت عالم دینی چشمپوشی میکنند و به طرحهایی مانند تربیت راهنما یا طرحهای سطح پایینتری مانند سفیران هدایت روی میآورند. بعد هم ادعا میکنند که امسال بیست و پنج هزار نفر در این طرح ثبت نام کردهاند! پنج سال درس میخوانند و وارد نقشهای روحانیت میشوند؛ این یعنی فاجعه. معلوم میشود ما اصلاً نیرو نداریم. میخواهیم جایی را پر کنیم، اما با نیروهایی با آموزشهای کمتر و کوتاهتر و دانش کمتر. یک اتفاق ناگوار دیگر هم افتاده است و آن اینست که اعتماد بخشهایی از حوزهی علمیهی روحانیت به خودش کم شده است. امروز دیگر روحانیان خودشان نهاد آموزشی خودشان را قبول ندارند. کدام طلبه هست که بگوید من پایهی ده هستم و حوزه به او بگوید خب شما دیگر بفرمایید در این دانشکده مشغول به کار شوید؟ یا بگوید الان شما میتوانید بروید به عنوان رایزن فرهنگی یا کارشناس فرهنگی خدمت کنید؟ محتوای اصلی سخن آیتالله استادی که نزدیک یک دهه مدیر حوزه و بیش از دو دهه هم عضو شورای عالی حوزه بودند، در افتتاحیهی جنبش علمی سال 87- 86 این بود که ما یک احکامی داریم در رساله که به آن عمل میکنیم، اما این طور که ما عمل میکنیم، خاصیتی ندارد. البته اعاده و قضا هم ندارد، فقط مُسقِط تکلیف است. وقتی خاصیت نداشت، چیزی از ما نمیماند. ما یک چیزهایی غیر از آن رساله هم لازم داریم که اگر آنها باشد، این کارها فایده دارد وگرنه در همان حد است که عمل به رساله را موجّه میکند. در حوزه هم اگر بخواهیم با همین روند رشد کنیم، به هیچ جایی نمیرسیم. شما پس از این که این درسها را در حوزه خواندید، میزنید زیر پای حوزه؛ نه میتوانید مبلغ شوید، نه میتوانید نویسنده شوید، نه میتوانید قاضی شوید، نه مربی، نه مترجم و نه یک عالم رسانهای. هیچ یک از کارهای روحانیت را نمیتوانید انجام دهید و حوزه آمادگی برای هیچ کدامشان را فراهم نمیکند. بعد ایشان اشاره کردند که ما به همین دلیل از سال سی و نه با بعضی از دوستان مؤسسهی «در راه حق» مرتب دنبال آموزشهای مکمل بودیم و جز با این راه، حوزه موفق نخواهد بود. اگر الان حوزه و روحانیت سر پاست و کاری ازش برمیآید، به خاطر این مجموعههای مکمل است؛ مجموعههایی مثل دفتر تبلیغات و مؤسسهی امام خمینی و... - آیا باید اینها را به عنوان ویژگی ذاتی حوزه بپذیریم؟ نه؛ من اینها را ذاتی نمیدانم، ولی علامت یأس این نسل میدانم از تغییر در محتوای اصلی. این نسل چند بار حرکت به سوی تحول را آزموده است. یک بار زمان آقای بروجردی آزمایش کرد که شکست خورد و این شکست آنقدر سنگین بود که بعضی از تحولخواهان مجبور شدند از قم بروند بیرون. شهید مطهری، شهید بهشتی، حاج آقا موسی صدر و امثال ایشان همه از قم رفتند و خیلیهای دیگر تار و مار شدند. حتی اعتبار علمی امام را هم شکستند. این نیروها هزینههای سنگینی را پرداختند. آسان نبود. بعضیها میگویند اگر آن اصطکاک نبود، امام در مبارزات سیاسی سالهای چهل و دو و چهل و سه میتوانستند موفقتر عمل کنند. متأسفانه این مسایل تأثیر گذاشت و بسیار شکننده بود. آزمایش دوم سالهای چهل و چهار و چهل و پنج به بعد بود در قم. من کاری ندارم به بحثهای سیاسی که اینجا نباید دربارهاش گفتوگو کرد، ولی مجموعههایی که در این زمینه کار میکردند، از «در راه حق» گرفته تا «شهیدین»، هیچ وقت در نظام سنتی جانیفتادند و موفق نبودند؛ از انقلابیشان گرفته تا غیر انقلابیشان مثل دارالتبلیغ آقای شریعتمداری که مدیریت و دم و دستگاه و مجلات داشت و به خارج از کشور هم مبلغ اعزام میکرد. تا پنج سال اول پیروزی انقلاب، یعنی سالهای شصت و یک و شصت و دو که دفتر تبلیغات و بعضی مجموعههای دیگر خیلی تلاش کردند برای تغییر اوضاع، این وضعیت ادامه داشت و اختلافها آنقدر بالا گرفت که در نهایت تنها با دخالت امام حل شد. - آیا شما به این نتیجه رسیدهاید که اگر قرار باشد تحولی در حوزه اتفاق بیفتد، یکی از چالشهای اساسی بین فضاسازیهای تحمیلی جدید است با ترمیم برخی شیوههای آموزشی پیشین و بین روشهای سنتی با روشهای جدید؟ نمیدانم. اتفاقاً من فکر میکنم که حوزه در یک مسیری بوده که اگر ما در پانزده سال اخیر و در موارد لازم به آن کمک میکردیم، بهتر و سریعتر نتیجه میگرفتیم. اینجا نزاع بین کیفیت و کمیت است. «رنه گنون» در کتابش با نام «سیطرهی کمیت و علائم آخرالزمان» نشان میدهد که واقعاً این اتفاق در دنیای ما افتاده است. ما این نظام کیفیتمحور را نادانسته به سمت کمیتمحوری سوق دادهایم و بعد با چالشی مواجه شدهایم که دو سه دهه است دانشگاههای غرب با آن دست و پنجه نرم میکنند. غربیها به یک راه حلهایی رسیدهاند، اما ما داشتههایمان را نابود کردیم و حالا روی ویرانههایش ایستادهایم و بر اساس تجربههای سه دهه پیش اروپا و آمریکا میخواهیم تغییر کنیم؛ آن هم در بدترین شکل و ناکارآمدترین قسمت آن تجربهها و نه در بهترینهایش. من کتابهای مربوط به برنامهریزی آموزشی را زیاد میخوانم؛ از آموزش زبان دوم گرفته تا آموزش فلسفه و روشهای آموزش منطق و سیستمهای مدیریت آموزشی و راهبردی. واقعاً گاهی تأسف میخورم که چرا وقتی میخواهیم دست به تغییر بزنیم، این کار را مبتنی بر یک مطالعهی گسترده انجام نمیدهیم و فکر میکنیم با یک جلسهی بداههگویی و یک مقدار هم با استخاره و با رأی ممتنع و ابلاغیه و بخشنامه تمام میشود. وقتی هم میخواهیم در برابر تغییر مقاومت کنیم، باز همینجور مقاومت میکنیم. - آیا تغییر مبتنی بر تجربهای در برنامهریزیها میبینید؟ مهمترین لازمهی مدیریت تحول، برنامهریزی است؛ یعنی مطالعه و پژوهش و کار با تأمل و دقت. در مجموعههایی که کار و برنامهریزی را انجام میدهند، واقعاً گرتهبرداری مبنای عمل است. فرقی هم نمیکند که این گرتهبرداری از فضای سنتی خودمان باشد یا از فضای مدرن بیرونی. این برنامهریزیها مبتنی بر مطالعه و سیستماتیک نیست و یک کل به هم پیوسته را ترسیم نمیکند. وقتی دو سه سؤال مبتنی بر دانش برنامهریزی مطرح میکنید، میبینید مدعیان و دستاندرکاران این طرحها دچار چالش میشوند. دومین اتفاق بدی که افتاده- غیر از سیطرهی کمیت- این است که ما به جای این که متون حوزه را درست کنیم، برایشان حاشیههای ناچسب درست کردهایم. شاید تشبیه زیبایی نباشد، اما فرض کنید ما یک بدن ورزشکاری داریم که باید آماده شود برای فضاهای جدیدتر و رقابتهای گستردهتر و جدیتر. بدن مستعد است و باید ظرف یک سال آماده شود، اما در شرایط طبیعی خیلی بیشتر از یکسال طول میکشد تا این بدن به اندازهی مناسب و به آمادگی ماهیچهای و عضلانی برسد. اگر هم بخواهیم با قرص دوپینگ کمکش کنیم، نمیشود و بد قاعدهتر میشود. حوزه هم همینگونه بود. یک حوزهی سنتی وجود داشت که تا پیش از انقلاب در روستای خودش بوده، یکدفعه شده سال پنجاه و هفت و حالا در کشور که هیچ، باید در معادلات جهانی کار کند.
برای آمادهسازی این پیکر چه کار کردیم؟ به مغز گفتیم تو باید یک دورهی رژیم غذایی را طی کنی، در حالی که هنوز تغییر نگرش لازم در مغز اتفاق نیفتاده بود. این خیلی مهم است. انقلاب در خیلیها تغییر نگرش ایجاد نکرده بود یا این تغییر به اندازهی کافی نبود. بعد نیروهای نوگرا و نواندیش گفتند بیایید هر کدام روی قسمتی کار کنیم که میتوانیم در ابعاد کوچکتر و جدا از حوزه ولی در کنار آن درستش کنیم. دست و پایش را ارّه کردند و بردند جای دیگری و در یک محیط ژلاتینی روی عضلاتش کار کردند و ماهیچههایی درجهی یک درست کردند. حالا فقط قلب حوزه مانده و مغزش! دانشگاه مفید داریم و یک عده را بردهایم آنجا. دانشگاه امام صادق زدهایم و یک عده را هم بردهایم آنجا. دانشگاه رضوی، باقرالعلوم، امام خمینی و... اما این بدن را چه کسی میخواهد رشد بدهد؟ آیا این اتفاقات رشد حوزه است؟ هیچ کدام از آنها نمیتوانند قاطعانه بگویند ما حوزهی مطلوب هستیم. کدام یک از این مجموعهها در رابطهی اسلام با ادیان و مذاهب و نظامهای فکری تبلیغی و در بحثهای قضا و در بحثهای دیگر نیاز جامعهی ایرانی خودمان را تأمین کردهاند؟ چه برسد به نیاز جهانی؟ اگر در این یکی دو دهه به جای این کارها فشار میآوردیم برای تغییر نگرشهای این بدنهی اصلی، آیا موفقتر نبودیم؟ پاسخ همهی دغدغهمندان حوزه این است که آری، همینطور است. پس ما اشتباه کردیم و این را باید بپذیریم. انرژیهامان متفرق شد و هویت مجموعهی حوزه از هم پاشید. الان حوزه دارد دوباره اندامش را جمع میکند و باید فراخوان بدهد تا اندامش را پیوند کند. نتیجهی چنین وضعی این میشود که ما آماری نداریم؛ چون هر تکهای دست کسی است و نمیتوانیم از کلّش آمار بگیریم. مخصوصاً در دورهی پس از آقای بروجردی فرصت از دست رفت؛ چون تنوع لازم ایجاد شده بود. چیزی که الآن حفظش کردهایم، یک ارتباط رادیویی است. مرکز مدیریت حوزه مثل یک مرکز کنترل پیام است که با قسمتهای مختلف دانشگاه و مراکز حوزوی ارتباط رادیویی دارد. از هم خبر داریم و یک سیگنالی میفرستند، ولی کار نمیکنیم و ارتباطمان انداموار نیست. - زمانی دغدغهها باعث شد که امثال شهید بهشتی و بعدها در دههی شصت و هفتاد افراد دیگری به این نتیجه برسند که ما کلیت این اندام را نمیتوانیم حفظ کنیم و به شکل متناسب و آمادهاش درآوریم. به موانعی هم برخوردند. آیا در دورهی کنونی همان فضا هست؟ آیا همان مشکلات بعد از آقای بروجردی و مشکلات دههی شصت و هفتاد که باعث این برنامهها شد، کماکان پابرجاست؟ آیا هنوز هم زور تحولخواهان به آن موانع نمیرسد؟ چرا صریحتر از این موانع صحبت نمیکنیم؟ تفرق، عِده و عُدهی اهل تحول را کم کرده است. همه رفتند و حاشیهنشین شدند. شاید تشبیه جالبی نباشد، اما میگویند الان شهر لندن در دست مسلمانها و مهاجرهاست. چرا؟ مسیحیها و سفیدپوستها و بومیها در مرکز شهر زندگی نمیکنند و به حاشیهی شهر پناه بردهاند، چون دود و آلودگی و شلوغی است. عملاً شهر را واگذار کردهاند به مهاجران. نیروهای حوزه هم همه شهرکنشین شدهاند؛ یکی رفته دانشگاه، یکی رفته مؤسسات تحقیقاتی فرهنگی، چند نفر در متن هستند؟ اگر آن نیروها فراخوان شوند، جمعیت و توانشان کم نیست. - حوزه مسئول دینداری مردم است و این رسالت، یکی از مبانی بحث تحول است. از طرف دیگر میبینیم در کشور ما تحولات علمی و اجتماعی زیادی در سالهای اخیر اتفاق افتاده. بخشی از این تحولات اجتماعی مربوط به انقلاب است. البته خیلی از نهادها از انقلاب عقب ماندهاند و فقط حوزه نیست که متناسب با تحولات انقلابی تغییر پیدا نکرده. تحولات علمی و معرفتی هم هست و چون کار حوزه در مباحث معرفتی و اندیشهای و فرهنگی است، طبیعتاً بیشتر به آن سو کشانده میشود. جدا از این که تحول جزء ذاتی هر نهاد طبیعی در آفرینش است، به نظر میرسد ضرورت تحول در حوزه از رسالت حوزه دربارهی دینداری مردم و ضرورت واکنش مناسب به تحولات علمی و اجتماعی پدید آمده. آیا میتوان این را به عنوان نقطهی مشترک دیدگاههای گوناگون و نقطهی عزیمت در بحث تحول پذیرفت؟ من هدف غائی نهاد روحانیت را فراهم آوردن بستر لازم برای رشد و تعالی انسانها تعریف میکنم. رشد و تعالی انسانها از منظر ما یعنی حرکت مبتنی بر دین اسلام و قرائت اهل بیت(ع). روحانیت باید این بستر لازم را فراهم کند. رشد دهنده خداست، اما روحانیت باید باید بسترهای اقتصادی و سیاسی و فکری و اندیشهای و مدیریتی را آماده نماید. بحث حداقلی هم نیست. نمیگوییم حوزه فقط مسئول اعلام دین است، میگوییم مسئول دینداری یا فراهم آوردن رشد و تعالی مردم است. نمیشود حوزه را فقط در منبر و در ابلاغ محصور کرد. - آیا این تعریف، تعریف پذیرفته شدهای است؟ بله. برخی اختلافات مربوط است به تفاوت بین آن چه که باید به عنوان مأموریت دنبال شود با توان و موجودی ما در ایفای این مأموریت. این تعبیرها معتدد است. در بعد علمی میگوییم وظیفهی ما ابلاغ تفکر صحیح و عالی از دین و ابلاغ کامل پیام اسلام و دفع شبهات است، اما با توجه به مکاتب نوظهور و تحولات علمی، این وظیفهی ما به درستی ایفا نمیشود. میشود اسمش را متأخر بودن از تحولات علمی و معرفتی گذاشت. از طرف دیگر روحانیت موظف است که پیام خدا را به مردم ابلاغ کند. در چه وسعتی؟ در وسعت جامعهی جهانی. الآن که جامعهی جهانی واحد شکل میگیرد و مرزها برداشته میشود، روحانیت برای دین و دینداری مردم میخواهد چهکار کند؟ اینجا ما چندین مأموریت و نقش خُردتر پیدا میکنیم؛ نقش علمی، نقش مدیریتی و اجتماعی و... همهی اینها برای این است که روحانیت بتواند مأموریت نهایی و رسالت غاییش را درست انجام دهد. روحانیت با آن چشمانداز فاصله دارد و نیروهایی که پرورش میدهد، به درد مأموریتهای الانش هم نمیخورد، چه برسد به دو دههی بعد. نیروهایی که الان وارد حوزه میشوند، باید برای دههی بعد تربیت شوند در حالی که ما اقتضائات حال را در برنامههایمان اعمال نمیکنیم. معنیش این نیست که همهی کتابها خلاصله شود و به جای رسائل و مکاسب، فیزیک و شیمی بخوانیم، اما اگر کاری را هم نمیخواهیم دنبال کنیم، باید مدلّل باشد. در این روزگار باید مطمئن باشیم حتی کاری را که نمیکنیم، به مأموریت ما کمک میکند و کاری را که انجام میدهیم، حساب شده است. حلقهی مفقودهی ما هم همین قسمت از کار است. - الآن خیلی صریح میگویند که دیگر حوزه به دو راهی رسیده است که اگر تحول پیدا نکند یا از بین میرود و یا منزوی میشود. احساس میشود که نگاههای بیرونی به این قضیه و توقعات و چشمهای نظارهگر بیرونی بیشتر دارند به حوزه کمک میکنند. کسانی که در مرزهای حوزه فعالیت میکنند و با نهادهای اجتماعی درگیرند و با ضرورتهای علمی دسته و پنجه نرم میکنند هم البته دیدهبانهای خوبی هستند و نشان میدهند که چه اتفاقی دارد میافتد. آیا باید دغدغهمندان ما در عرصههای مختلف علمی و اجتماعی و فرهنگی و هنری، یعنی جاهایی که حوزه باید نیازشان را تأمین کند، بیایند به حوزه نشان بدهند که جامعه چه چیزهایی را نیاز دارد؟ یا این که حوزه در این موارد خودکفا است؟ ترکیبی از هر دو است. اقتضای تغییر باید در درون حوزه شکل بگیرد و رشد کند، اما تا عزم تغییر از بیرون به حوزه تحمیل نشود، حرکتی شکل نمیگیرد. حوزه کارشناس کافی برای برنامهریزی دارد، اما چه باید کرد تا اینها بنشینند و برنامهریزی کنند؟ چه چیزی اینها را وادار میکند که بنشینند و برنامهریزی کنند؟ باید یک فشار از بیرون بیاید. بخشهایی از این نگاه و فشار را غیر حوزویها منتقل میکنند و بخشهایی را بدنهی روحانیت که با مسائل و مشکلات درگیر و مواجهاند. ما نیروی خط مقدم و دیدهبان در همهی بخشها داریم. فقط یک نکته هست؛ این که باید پیشفرضها و مفاهیم یکبار دیگر بازخوانی شوند. وقتی مطالبات میآیند، بخشهایی از حوزه میگویند که وظیفهی ماست و به همین جهت فلان اتفاق باید بیفتد. برخیها هم میگویند اصلاً این کار ما نیست و ربطی به ما ندارد. ما با اندیشههایی سر و کار داریم که وقتی راجع به نماز مسافر ازشان سؤال میکنند، میگویند به من چه که تشخیص بدهم؟ خود مکلف باید موضوع را تشخیص بدهد. آخر مکلف چگونه حکم را بفهمد که به عنوان مسافر نماز را شکسته بخواند یا تمام؟ وقتی میخواستیم زبان عربی جدید را در حوزهی مشهد جا بیندازیم، حدود هجده عنوان مجلهی عربی تهیه کردیم، از خانه آوردیم و از مؤسسات دیگر امانت گرفتیم. همزمان داشتیم برنامه هم میریختیم برای آموزش زبان عربی جدید. هنوز قفسهی نشریات در مشهد معمول نبود؛ خیلی گران بود و کسی حاضر نبود پول بدهد برای این چیزها. دوتا قفسه گرفتیم و همهی اینها را چیدیم در پرمراجعهترین جای دفتر تبلیغات. طلبهها اینها را تورق میکردند و اعصابشان بههم میریخت. همه چیز هم در این نشریهها بود؛ مطالب ضد شیعه، مطالب مدافع شیعه، مطالب مربوط به اسلام آوردن مسیحیها و... سهتا مجله فقط مربوط به آمریکا و کانادا و مسلمانهای آنجا بود. مجلههایی هم از هلند و سوریه و لبنان و از سنیها و وهابیها آنجا گذاشته بودیم. آن سال ما برای آموزش زبان عربی جدید سه برابر ثبت نام کردیم. عدهی دیگری را میخواستیم وادار کنیم که کلام تطبیقی کار کنند، اما حریفشان نمیشدیم. گفتیم پنج نمره از امتحان، کار عملی است. اتاق چت[1] داریم، بیایید با استفاده از همان مبانیای که خواندهاید، پرسشهای کاربران اینترنت را جواب بدهید. بعد از امتحان خودشان رفتند دوره دیدند و کارهای کلامی اساسیتری را شروع کردند، چون نیازها را از نزدیک دیده بودند. - وقتی میگوییم تحول در حوزه، اصلاً این تغییر در کجا قرار است اتفاق بیفتد؟ در چه ابعاد و گسترهای؟ آیا فقط در زمینهی آموزش است یا عرصههای پژوهشی و تألیف و کتاب درسی را هم در بر میگیرد؟ فرض کنید ما دو نهاد داریم مثل «وزارت فناوری اطلاعات» و «دانشکدهی مهندسی». قرار نیست دانشکدهی مهندسی کار وزارت فناوری را بکند. مثلاً برقراری رابطهی موفق با مردم ایران و شهروندان اصلاً کار دانشکدهی مهندسی نیست. دانشکده هویت آموزشی دارد و در همان فضا باید از آن مطالبه داشت، نه بیشتر. این مرز را باید رعایت کنیم. حوزه هم نهاد آموزش علوم دینی است. کارهای غیر آموزشی حتی اگر جزو مأموریتهای روحانیت باشد، در حوزه دنبال نمیشود. دستور کار حوزهی علمیه به عنوان نهاد آموزشی، آموزش است. البته آموزش فقط به معنی کلاس درس نیست؛ عناصری دارد. عناصر انسانی که استاد و دانشپژوه و مدیر و... هستند؛ عناصر مادی و تکنولوژیک مثل سختافزارهای آموزشی، متن و برنامه هم جزئی از نهاد آموزش هستند، قسمتی هم مربوط به عناصر کالبدی است؛ مثل محیط و ساختمان. وقتی میگوییم تحول در حوزه، یعنی یک نهاد آموزشی میخواهد متحول بشود در همهی ابعادش. - تفاوت حوزه با بقیهی نهادهای آموزشی چیست؟ آیا تحول حوزه هم فرق میکند با دیگر نهادها؟ تفاوت حوزه با دیگر نهادها در جهتگیری خاص حوزه است و در رویکرد بهشدت تربیتیش. این خطاست که از حوزه توقع پژوهش داشته باشیم. پژوهش مربوط به سازمان و نهاد روحانیت هست، اما نه در بخش حوزهی علمیه. پژوهشکدهها یا مؤسسههای خاصی که برای کارهای علمی طراحی میشوند، غیر از کار آموزشی هستند. حداکثر کار پژوهشی رسمی در دانشگاه و حوزه، پایاننامه است یا کیسهای ویژه یا لابراتوارهای اختصاصی. اگر انتظارات پژوهشی را در حوزه مطرح کنید، هم حوزه درگیر کارهایی میشود که جزو ذاتیش نیست، هم سطح مطالعات شما تقلیل پیدا میکند به همان مقداری که در حوزه امکانپذیر است. چون کار پژوهشی حرفهای غیر از کار آموزشی است. - ابعاد این تحول چیست؟ بستگی به درک دو چیز دارد. یکی عمق و وسعت مأموریتهای کنونی حوزه و روحانیت و دیگری فاصلهی وضع موجود با وضعیتی که باید به سمتش حرکت کرد. این تحولات باید در ابعاد کمی و کیفی رخ بدهد. اتفاقاً فقط هم ابعاد کیفی و مدلسازی نیست. بخشهایی از بدنهی حوزه احساس ضرورت و نیاز کردهاند و به سمت مدیریتهای اجرایی تمایل پیدا کردهاند. نیاز به احساس مفید بودن و احساس کارآمدی و موقعیتهای درآمدی و امثال آن، بخشی از نیروهای حوزه را بیرون برده است. بخشهایی هم که در حوزه هستند، دائماً با مطالباتی مواجه هستند که از سال دوم طلبگی به آنها ارجاع میشود. این چیزها ماندگاری را در حوزه خیلی دشوار میکند. طلبهها فرصت نمیکنند که بمانند و تجربه کنند و توانائیهای لازم را بهدست بیاورند اما جامعه مطالباتش خیلی زودتر از این حرفهاست. مثل این است که در یک شهر وبازده، همه دارند از اسهال میمیرند. اسهال بیماری سادهای است، ولی نمیشود بگوییم: بگذارید ما دورهی تخصصی و فوق تخصصی گوارش را طی کنیم. دیگر شهری و کسی نمیماند که ما با آن تخصص پیچیدهمان به دادش برسیم. الان واقعاً خیلی از حوزویها احساس میکنند که فرصتی ندارند و جامعه به آنها مهلت این را نخواهد داد که به اجتهاد برسند تا با موضع اجتهادی و با فضایی نو وارد کار شوند. جامعه عطش دارد به همین کارهای اولیه و اطلاعات اولیهی ایشان و لهله میزند. ابعاد کمّی ماجرا هم عجیب است. در جامعهی ایرانی خود ما جمعیت شیعه نزدیک هفتاد میلیون برآورد میشود. فرض کنیم حوزهی علمیه بخواهد فقط برای همین جمعیت کار کند و مأموریتش فقط شیعیان ایرانی باشد. خب ما داخل ایران چقدر طلبه داریم؟ کل طلاب ما زیر صد هزار نفر هستند؛ از طلبهی جامعالمقدماتی تا روحانیهای مُسنّی که دیگر آماده میشوند برای سفر آخرت! برای چقدر مخاطب؟ برای هفتاد میلیون نفر. کدام یک از اصناف ایرانی تناسبشان با جمعیت کشور این است؟ پزشکان؟ مهندسان؟ معلمان؟ از آن طرف توقعات چقدر است؟ حتی اگر تمام این صدهزار نفر در شرایط ایدهآل و جوابگو باشند، کمیتشان اصلاً نمیتواند پاسخگو باشد. - آن اتفاقی که باید بیافتد، فقط تحول در حوزه است یا تحول در نهاد روحانیت هم هست؟ تحول در نهاد روحانیت و در مکانیزم جذب آموزشهای حوزه هم هست؛ حتی در حاکمیتی که فقط میخواهد از محصولات حوزه مصرف کند و استفادهاش را ببرد، اما کمک نمیکند. واقعاً دولت اسلامی ایران یکی از بیخیرترین دولتهای اسلامی دنیا به نهاد روحانیت خودش است. مقایسه کنید میزان مالیاتهایی را که دولتهای غربی به دستگاه مسیحیت میدهند- کشورهایی که لائیک هستند، اما میدانند که در سازوکارهای فرهنگی چارهای جز این ندارند؛ چون هنوز هم دین هویتبخش است برایشان- با ایران که با چه منّتی و چه هزینههایی میکند؟ واقعاً در این قسمت اگر شخص رهبری در میدان نبود، حوزه از جهت مالی و امکانات آنقدر ضعیف میشد که شاید در برخی بخشها توان ادارهی خودش را هم نداشت. نهاد مرجعیت و رهبری به کمک حوزهها آمدهاند. آقا مؤسساتی ایجاد کردهاند مانند مؤسسهی مرکز خدمات اسلامی در بعد رفاهی؛ کارهای تحقیقاتی و کامپیوتری زیادی هم انجام شده است. ایشان به سهم خودشان مؤسسات پژوهشی، کتابخانهی تخصصی و... ایجاد میکنند. آقای خویی و آقای گلپایگانی هم یکجور. اما اگر نهاد مرجعیت و پشتوانهی مالی مراجع را بگذارید کنار، در حوزه چه میماند؟ موقوفاتش که در طی پنجاه سال سلطنت پدر و پسر همه مصادره شد. انقلاب هم در برگرداندن آن توفیقمند نبود. بسیاری از آنها از طریق اوقاف صرف حسینیهها، تکایا، مساجد و چاپ قرآنهای نفیس با ورقهای گران و کارهای دیگری میشود که اوقاف صلاح میداند. اختیار موقوفات حوزه را به دست خودش نمیدهند. هزینهی تمام شده برای تربیت نیرو چقدر است؟ وقتی دانشجویی تربیت میشود و تا دکتری میرسد، به دستگاه قضایی یا دستگاه امنیتی یا ارشاد وارد میشود، قبلاً در سازمان مدیریت تبادل اسناد میشد. یعنی هزینهی تمام شده از طریق وزارتخانه منتقل میشد به وزارتخانهای که به اصطلاح تولید کننده بوده است. قوهی قضائیه تا حالا به حوزه علمیه بابت قضاتی که تحویل گرفته، چقدر پرداخت کرده؟ دستگاههای عقیدتی- سیاسی ما چقدر هزینهی نیروهایی را که از حوزه تحویل گرفتهاند، دادهاند؟ چقدر هزینه کردهاند برای تربیت نیروهای جدید؟ بحث یک میلیارد و ده میلیارد و بیست میلیارد نیست. اینها زیرساختهای مالی حوزههای علمیه است. - اینها تعارض پیدا نمیکند با آن آسیبی که همه میدانیم که حوزه و روحانیت نباید ابزار سیاستهای دولت باشد و باید استقلال خودش را حفظ کند؟ کسانی که خیلی دلسوز حوزهاند و نگرانند که حوزه دولتی شود، چرا وقتی حوزویان در درون دستگاههای دولتی حاضر میشوند و در دولت خدمت میکنند، نگران دولتی شدن حوزه نیستند؟ اما وقتی بخواهند هزینهی این نیروها را بپردازند، نگران دولتی شدن حوزه میشوند؟ چگونه اشتغال حوزویان در نهادهای دولتی که نماد بزرگ و اصلی حکومت است، هیچ کسی را نگران نمیکند، ولی وقتی میخواهند بهای این را به حوزه برگردانند که نیرو تولید کند تا علاوه بر کارهای دولت، کارهای دیگر را هم انجام دهد، نگران میشوند؟ آیا دانشگاههای ما الان خیلی دولتی هستند؟ گاهی و در برخی مسائل بزرگترین اپوزیوسیون داخل نظام، دانشگاهیان هستند. حکومتی شدن این نیست که حوزه هزینهی خدماتش را نگیرد، حکومتی شدن یعنی شما را در معادلات سیاسی بازی بدهند. - آیا این مسایل به خاطر این است که حوزه هنوز به عنوان یک نهاد پذیرفته نشده است؟ بله. هر فردی میتواند از حوزه به نهادهای دولتی برود. آن سازمان هم فیلترهای خودش را میگذارد و مواضع خودش را برقرار میکند. البته نیروی درجهی یک گیرش نمیآید، چون با بسیاری از استعدادهایی که در حوزه هست، آشنا نیست و مسیر را نمیشناسد. حوزهی علمیه استعداد این را دارد که تمام نهادهای نظام را از جهت فرهنگی و دینی تأمین کند، حتی عزیزان مجلس خبرگان را؛ به شرط این که زیرساختهایش فراهم باشد. برای این کار حوزه احتیاج به تهیهی منابع دارد. حوزهی علمیه مشهد که دومین حوزهی جهان تشیع است و به دلیل زیارتی و توریستی بودن، قلب ارتباطات خارج از کشور است، باید دومین کتابخانهی جهان اسلام را هم داشته باشد. آیا دارد؟ خیر. اولین کتابخانه هم باید در قم باشد که نیست. باید در حوزهی علمیهای که میخواهد شرق کشور را پوشش دهد و در سایر قسمتها مشارکت کند، سرمایهگذاری کرد و زیرساختهای کتابخوانیش را فراهم نمود. چرا نهادی که قرار نیست هیچ خدمتی جز تولید دایرةالمعارف انجام بدهد، زمین و ساختمان و کتابخانهاش با بودجهی ملی تأمین میشود، اما حوزهای که اینهمه توقع ازش داریم، نه؟ گمان میکنم مقولهی حکومتی شدن حوزه از این راهها، بیشتر یک توهم است. نگاه سنتیهای ما هم به این توهم دامن میزند. حوزه نیاز ندارد که دولت تأمینش کند، ولی انتظار دارد که دولت هزینهی خدمات و نیروهای حوزه را پرداخت کند. در کشورهای دنیا تمام بودجهی دانشگاهها را تأمین میکنند. ما هم تأمین میکنیم، اما به کجا رسیدهایم؟ هفتاد هشتاد سال است دانشگاه داریم، ولی هنوز وزارت اقتصادی و دارایی ما روی زمین مانده، توسعهی صنعتی و کشاورزی و بازرگانی هم همینطور. هزینهی دانشگاه را میپردازیم که این کارها را انجام بدهد، اما چندان موفق نبودهایم. حوزه آنقدر هنر داشته که یک انقلاب بکند و یک حکومت را سرنگون کند و با چنگ و دندان ارزشهایی را که پایهی مشروعیت جامعه اسلامی است، همچنان حفظ نماید. حالا ما دست حوزه را بستهایم، دیگران هم آزادند و هرچه میخواهند میگویند و مینویسند و منتشر میکنند و شبکهی مخفی توزیع دارند. حوزه چگونه میتواند یکتنه و با دست خالی هم این اقتضائات را فراهم آورد و هم موانع را رفع کند؟ گمان میکنم قضیه خیلی یک طرفه شده است. ما نهادهای پرتوقع و پرمدعا و در عین حال بخیل نسبت به حوزه داریم که در فضایی فرمایشی و تبلیغاتی کار میکنند و دائماً هم حوزه را متهم و محکوم میکنند. اگر وضع همینگونه بماند، کمکم حوصلهی حوزه سر میرود و اتفاقات بدی میافتد. البته این اتفاقات دلایل دیگری هم دارد که به جای خود محفوظ است. یکی این که نخبگان حوزه دارند از حاکمیت فاصله میگیرند؛ آنهم نه کسانی که با انقلاب همراه نبودند، بلکه حتی کسانی که خودشان از زندانرفتهها و مبارزان و جبههایها هستند. این زنگ خطر است. نخبگان حوزه از دولت فاصله میگیرند، نه از کلیت نظام اسلامی. دیگر فرقی نمیکند برایشان که دولت کدام است؟ روابطشان را محدود میکنند و میگویند ما دست دوستی دائم به دولت ندادهایم. حفظ نظام از اوجب واجبات است اما تا کجا؟ تا وقتی که اسلامیت خودش را حفظ کند.
- چرا چنین فضایی بهوجود آمده؟ حوزه دائماً دیدگاهها و خواستههایش را میگوید و اعلام آمادگی میکند، اما احساس میکند که هیچ اشتیاقی در آن طرف نیست که این کار را بپذیرد و دنبال کند و دغدغهاش باشد. چرا دو سال مانده به انتخابات ریاست جمهوری و یک سال مانده به انتخاب مجلس، دغدغهها رو میشود ولی بعدش نه؟ مهمتر این که به فرض، ما تحول را مدیریت کردیم، کو مصرف کنندهاش؟ کو خریدارش؟ در دفتر تبلیغات، آموزشهای جدید میگذاریم؛ وبلاگنویسی، داستاننویسی. برخی میگویند شما برای کدام کشور نیرو تولید میکنید؟ کشوری که حداکثر مطالبهاش از روحانیت این است که در ایام محرم و صفر مبلغ بفرستد به این طرف و آن طرف و حاضر نیست شما را در هیچ بخش و سند بالادستی به رسمیت بشناسد؟ جای حوزه در طرح توسعهی جامعهی شهری کجاست؟ جای حوزه در توسعهی صنایع ملی کجاست؟ در طرحهایی مثل مهندسی فرهنگی و نقشهی جامع علمی و چشمانداز 1404 چه؟ در آ.اِس.آی علوم اسلامی کلاً غایب بود تا همین چند وقت پیش. از آن طرف بعضیها میگویند بگذارید طلبه درسش را بخواند و مجتهد و متفکر شود تا بعد بتواند در جایی خدمت کند. دستگاههای فرهنگی ما هنوز نمیتوانند مصرفکنندهی این آدمها باشند. ساز و کاری تعریف نکردهاند برای این که از این گروهها استفاده کنند. طرحهای اجرایی توجیه فنی دارند، توجیه مالی دارند، اخیراً توجیه اجتماعی و امنیتی و فرهنگی هم دارند، اما آیا توجیه مذهبی هم دارند؟ آیا هیچگاه سازمان مدیریت به شهرداری تکلیف کرده که طرحهایتان باید توجیه مذهبی هم داشته باشد؟ الآن طرحهایی تصویب و اجرا میشود که نمادهای معنویت و دین و دیانت را در بافت شهری از بین میبرند و جایگزینی هم برایش ندارند. درگاههای معنوی شهر در انزوای رفت و آمد شهری میافتند. قسمتهای تولیدکنندهی فرهنگ دینی در بیشتر برنامهها و چشماندازها جزو عناصر مولد شناخته نمیشوند و سهم و نقشی در پازل فرهنگی کشور به آنها نمیدهند. - راه چاره؟ دولت نباید از راه ارتباط با تشکلهای حوزوی و مساعدت در راهاندازی تشکلها و بده بستان بین بعضی از نهادهای حوزوی و به میدان کشیدن حوزه در اتفاقات سیاسی، در حوزه جای پا باز کند. این خیلی خطرناک است. این یعنی استفاده از یک نهاد آموزشی در جهت منافع سیاسی. البته حوزه باید به عنوان نهاد آموزشی، تفکر و جهت سیاسی هم داشته باشد، اما نباید تبدیل شود به یک نهاد سیاسی که در عین حال اشتغالات آموزشی هم دارد. برخیها از حوزه توقع واکنشهایی را دارند که واکنشهای سیاسی است، نه واکنشهای علمی. میگویند چرا درسها را در فلان مورد تعطیل نمیکنید؟ چرا راهپیمایی راه نمیاندازید؟ حوزه شأنش این نیست. شأنش این است که چهارتا کتاب در نقد این نوع اندیشه منتشر کند. راهپیمایی کار شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی است. تا وقتی خود دولت حوزهی علمیه را به عنوان یک گروه مرجع به رسمیت نشناسد، به طریق اولی توسط دیگران هم به رسمیت شناخته نخواهد شد. تا وقتی دولت عادت نکند که هزینهی خدمات حوزه به خودش را بپردازد، نمیتوان از نهادهای غیر رسمی انتظار این کار را داشت. اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ بنابراین، تحول فقط در خود حوزه نیست؛ در تعاملات حوزه با حاکمیت و در نگاه دولت به حوزه و در نگاه حوزویان به دولت هم هست. نگاه حوزه به دولت، باید نگاه پدر به فرزند باشد. بخواهیم یا نخواهیم، جمهوری اسلامی مولود روحانیت است و باید بدانیم که این نهال نوجوان نیاز به مراقبت دارد. مراقبت هم به این نیست که هرچه فرزند گفت، پدر بگوید چشم. - در کشور ما عرصههای گوناگونی در حال تحول هستند؛ سند چشمانداز 1404 را تهیه و ابلاغ کردهاند، برنامهی پنجسالهی توسعه نوشته میشود، سیاستگذاریهای کلان داریم، نقشهی جامع علمی کشور را تهیه میکنیم و... آیا در این ابعاد نقش یا جایگاه حوزه را هم دیدهاند؟ نه؛ اصلاً ندیدهاند. من پیشنویس سند نقشهی جامع علمی کشور را دیدهام، اما رد پایی از حوزه در آن نیافتهام. تنظیمکنندگان این سند حتی درک درستی از علوم اسلامی نداشتهاند. یک واژههایی را عطف به هم آوردهاند که نشان میدهد درک درستی ندارند. مثلاً آوردهاند که «الهیات و فقه و کلام» مگر الهیات چیزی غیر از مجموعهی فقه و کلام و عرفان است؟ در این موقعیتها حوزه به عنوان نهاد حقوقی مشارکت ندارد. اشخاص حقیقی هستند، اما به عنوان یک نهاد نه. فکرش را بکنید که حوزه باید در چارچوب این اسناد راهبردی کار کند، در صورتی که مأموریتهایش فراتر از این است. ما راجع به حوزهای صحبت میکنیم که مأموریتش فراملی و فرامرزی است. - راه حل پیشنهادی شما این است که حوزه به عنوان یک نهاد علمی با هویت مستقل مطرح باشد؟ بله و پیش از همه خود حوزویان باید دست از تحقیر حوزه بردارند. در کشور هم باید حوزه را به طور جدی به عنوان یک نظام آموزشی مستقل به رسمیت بشناسند و اصرار نکنند که آن را تحت سیطرهی نظام دانشگاهی درآورند. مدارک علمی حوزه نباید به صرف این که شورای عالی انقلاب فرهنگی آن را معتبر دانسته، معتبر باشد. باید خود نظام تلاش کند که جوری ارتباط حوزه را با نهادهای علمی خارج از کشور برقرار کند که بدون نیاز به دانشگاه یا وزارت علوم، این ارتباطات خارجی تأمین شود. ساخت فیلمهای مستند در صدا و سیما میتواند مورد توجه قرار بگیرد. در میان مطبوعات، آنهایی که واقعاً دغدغهی رشد حوزه را دارند، باید بعضی جاها دست از نقد روحانیت بردارند. در کشور ما خیلی از نقدها موجب اصلاح و رونق روحانیت نشده بلکه موجبات از دست دادن اعتماد به نفس روحانیت و احساس بدبینی و کماعتمادی مردم به روحانیت را فراهم آورده است و آن اتفاقی که میخواستیم، نیافتاده است. به جامعهی پزشکی خیلی انتقاد وارد است، ولی چرا محافظهکارانه برخورد میکنیم؟ چون میدانیم اگر مردم اعتمادشان را به این قشر از دست بدهند، قطعاً «سلامت» در جامعه افول میکند و بهتر نمیشود. با همهی این که قبول داریم که پزشکان اشتباهاتی دارند، اما مطبوعات بهطور جدی به آنها نمیپردازند؛ چون فهمیدهایم چیزی را که از دست میدهیم، بیشتر از چیزی است که گیرمان میآید. اما چرا راجع به روحانیت با این حساسیت حرف میزنند؟ چرا پروندهی دادگاه ویژه را در رسانهها و مطبوعات رو میکنند؟ اینها اتفاقات خوبی نیست. طلاب جوان واقعاً اعتماد به نفسشان را از دست میدهند. مخصوصاً وقتی روی بحث تحول هم زیادی فشار میآوریم، طلبهی جوان احساس میکند که ما هیچ نداریم و برای همین باید متحول شویم و در وضعیت کنونی هیچ امیدی به ما نیست. این خیلی حس بدی است. از طرف دیگر وقتی به تعداد کافی روحانی و عالم دین نداریم، صحبت از کیفیت این آدمها معنیش را از دست میدهد. نهادهای دلسوز که به فکر اسلام هستند و میدانند که یک نهاد تخصصی باید کمک کند به توسعهی اسلام و معنویت در جامعه، در خارج از حوزه هم میتوانند کمک کنند و باید این تحول در نگرش در همهی آنها اتفاق بیافتد. نهادها اولاً باید مطالبات و خواستهاشان را تنظیم و متناسب کنند با وضعیت کنونی حوزه. دوم این که آیندهنگر باشند و به تغییر زیرساختهای کلان حوزه فکر کنند تا حوزه بتواند آن گام و خیزش بزرگ را داشته باشد. برخی کارهایی که مخصوصاً در قسمتهای زیرساختی انجام نشده و حوزه را فلج کرده، باید خیلی زود انجام شود. اگر دولت واقعاً احساس میکند که حوزه از لحاظ منابع علمی و زیرساختهای تکنولوژیک مشکل جدی دارد، فلج و روی ویلچر است، باید این مسأله را دوساله حل کند. هرکسی قرار است این مشکل را به نفع نظام و به نفع حوزه حل کند، باید زودتر این کار را انجام بدهد. اگر در جذب نیرو مشکلی هست و اگر تعامل با دستگاه حاکمیت آسیبی دارد، باید این مشکلات را زود حل کرد. راه هم هم تنها تعامل عدهای از مدیران ارشد حوزه با دستگاههای دولتی نیست. این رفت و آمدها باید بین نخبگان دو طرف اتفاق بیفتد. در واقع کارشناسان باید این فضا را رقم بزنند و به این ضرورتها برسند. آنقدر باید گفتوگو ادامه یابد تا به یک نقطهی مطلوب و آرمانی برسیم. من هم سخت معتقدم که اگر حوزه با این روند پیش برود- نمیگویم در همهچیز خودش مقصر است- اگر نمیرد، منزوی میشود. این «اگر» هم خیلی جدی است. بالاخره در تاریخ میبینیم حوزههایی را که مُردهاند و آب هم از آب تکان نخورده است. امام حسین(ع)، معصوم بود، شهید شد و تمام. قرار نیست معجزهای اتفاق بیافتد. همیشه قرار نیست یک دست غیبی بیرون بیاید و همه چیز را درست کند. این توقع خداوند همیشه همراه ماست که یک تغییری در انفس خودتان ایجاد کنید تا تغییر در افق پیش رویتان اتفاق بیافتد و آن تغییر را هم ببینید. ما ناامید نیستیم، اما خیلی نگرانیم؛ مخصوصاً از سادهانگاری دو طرف که ابعاد تحول را خیلی کوچک میبینند. البته نباید حرکتهای درست و پیشرو در چند سال اخیر را هم انکار کرد. من سهم مؤسسهی رایانهای اسلامی نور را در خیلی از تحولات حوزه چندین برابر مرکز مدیریت حوزه میبینم. این مرکز بخشی از زیرساختهای فنآوری حوزه را تأمین کرده و در فضای کلی فرهگی کشور هم واقعاً تأثیر خوبی گذاشته است. دیگران هم حلقههای کتابخانههای تخصصی را به طور سیستمی راهاندازی کردهاند که عامل مؤثری است در زیرساختها. حتی همین هم گام مثبتی است که نهادهای حوزوی در سراسر خیابانی مثل بلوار جمهوری اسلامی قم و در ساختمانهایی شیک و مرتب ثروتهاشان را متمرکز کردهاند. نباید اینها را نادیده گرفت، اما همهی اینها سختافزار است. به همان سرعت هم باید برای کسب نرمافزارهای معقول و سنجیده عمل کرد. ما یک دولت در حال صلح مثل سوئیس نیستیم که کارهامان را با خیالی راحت انجام دهیم. در حال جنگیم، بحرانزدهایم و باید کارها را زود جمع کنیم. به این حرکتهای لاکپشتی مراکز مدیریتی، هیچ امیدی نیست. باید شاخکهامان را درست تنظیم کنیم که چه کسی را به کدام دستگاه حاکمیتی میفرستیم؟ چه کسی امام جمعه است؟ چه کسانی را باید آورد در شورای عالی؟ مطالبهها باید جدی شود. به بعضی از قسمتها باید زمان بدهند که مثلاً شما دو سال فرصت دارید که زیرساختهای آموزشهای حوزه را فراهم کنید. دولت هم مأمور بشود که تسهیلاتی را برایشان فراهم آورد و تمام کنند قضیه را. جز با کار ضربتی، تحولات بعدی، عملی نیست. حالا که بحث تحول جا افتاده و گفتمان تحول، گفتمان مشترک نخبگان حوزه است، اگر اقدامات ما سرعت لازم را نداشته باشد و اگر یأسی پس از این دوره گریبانگیر حوزه و طلاب جوان شود، دیگر قابل جبران نیست. تأخیرها، خیلیها را از خیلی کارها منصرف میکند و انگیزهها را میکشد. دیدار پاییز پارسال تهران توانست انگیزهها را دوباره زنده کند. حالا تازه در نقطهی شروعیم.
|
|||||









